بسم الله الرحمن الرحیم آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان سه شنبه 22 بهمن 1389برچسب:نتیجه گیری بدون دانستن حقایق,حقیقت,دانستن حقیقت,prdrj,, :: 2:38 :: نويسنده : هامان
ناگهان پسر دوباره فریاد زد: " پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند." زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:" پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: "چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!" مرد مسن گفت: " ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم.. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!" نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
||||||
![]() |